پيرمردي تصميم گرفت تا با پسر، عروس و نوه چهار ساله خود زندگي کند. دستانپيرمرد مي لرزيد و چشمانش خوب نمي ديد و به سختي مي توانست راه برود. هنگام خوردن شام، غذايش را روي ميز ريخت و ليواني را بر زمين انداخت وشکست.
پسر و عروس از اين کثيف کاري پيرمرد ناراحت شدند: بايد درباره پدربزرگکاري بکنيم، و گرنه تمام خانه را به هم مي ريزد. آنها يک ميز کوچک در گوشهاتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهايي آنجا غذا بخورد. بعد ازاينکه يک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست، ديگر مجبور بود غذايش را درکاسه چوبي بخورد. هروقت هم خانواده او را سرزنش مي کردند، پدربزرگ فقط اشکمي ريخت و هيچ نمي گفت.
يک روز عصر، قبل از شام، پدر متـوجه پسر چهـار ساله خود شد که داشت با چندتکـه چوب بـازي مي کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم، داري چي درست ميکني؟ پسر با شيرين زباني گفت: دارم براي تو و مامان کاسه هاي چوبي درست ميکنم که وقتي پير شديد، در آنها غذا بخوريد! و تبسمي کرد و به کارش ادامهداد.
از آن روز به بعد همه خانواده با هم سر يک ميز غذا مي خوردند
پیغام مدیر سایت
به پدر و مادر خود نیکی کنید
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت بازديد کنندگان محترم
اميدوارم که از مطالب سايت راضي باشيد
اين سايت با عنوان احترام به والدین (پدر و مادر) تاسیس گردیده است
شما میتوانید با مراجعه به بخش بندی های سایت انواع
مقاله/عکس/فیلم/ را مشاهده کنید... .
کاري ازسید محمد حسین ابریشمی نیک از دانشگاه آزاد سما واحد بابل
بازديدکنندگان محترم شما ميتوانيد از آدرس هاي زير نيز وارد سايت ما شويد
http://smbvaledein.dde.ir
http://samababol-valedein.rozblog.com